پنج شنبه 91 تیر 8 , ساعت 6:0 صبح

راز شادکامی ......رویا رویی با این واقعیت است ....!

که جهان !

وحشتناک ، وحشتناک ، وحشتناک ، است .


چهارشنبه 91 خرداد 17 , ساعت 12:0 عصر

نهادم : تولدت مبارک

هر روز روز تولد توست . اگر واقعاً تصمیم بگیری ان روز را به نفع خودت تغییر بدهی ،

تاریخ تولد فقط یک وسیله است که فراموش نکنی امدنت را ....!

هر روز  روز توست ..... اگر بر این باور باشی که با اغاز طلوعی دوباره  ..این تویی که روز را برای

خویشتن ، خویش شروع میکنی ..ان روز    روز   توست .......!

روزی که تو گرداننده ان  باشی  روز تو خواهد بود . به لحظه وساعتی که با هزاران امید وهزاران

نوید وهزاران عشق به این دنیا امدی می اندیشم .......

هر روز با هزاران نوید برای سلامتی وسعادت تو لحظه ها را می شمارم .

وخواستار تک  تک  لحظه های عاشقانه ات هستم . میلادت فرخنده  .... فرح    17/ 3/ 91


پنج شنبه 91 اردیبهشت 7 , ساعت 12:0 عصر

از انجا که حقارت بیانم را می سناسم برایت مکتوبی نگاشتم .تا بلکه پس از سالها منظر دیدگانت به ان جاری شود .

ویا یادی از من در دل تازه کنی .

پس از مدتها مهری یافتم که پاکترین مهر دنیا بود . یک روز دلم برایت طپید وتا کنون این طپش نوای زندگی را بایم تداعی میکند .

پس از ان پشتم را چنان گرم دیدم که کوه را یاد اور بود .

وهر گاه سر را می گرداندم ، حضور پر عشق ترا می یافتم .که همواره درکنارم بودی .

خوب میدانم که هیچگاه بودنم در زندگیت انقدر موثر نخواهد . در ازا ی جبران محبت های خالصانه ات ..................... !

به خاطر بسپار که من هستم ....برای تو هستم . در هر کجا ودر هر لحظه وتا اخرین ثابیه های زندگیم مهرت را بردل نگاه خواهم داشت .


پنج شنبه 91 اردیبهشت 7 , ساعت 10:0 صبح

 پس از سالها ....سردی وتنهایی ترا یافتم . مهرت را در دلم پنهان کردم .

پنهان کردم چون هر گاه مهرم را اشکار کردم ازم ستانده شد . ترسم از این که ترا از دست بدهم  ....پس  !


پنج شنبه 91 اردیبهشت 7 , ساعت 8:0 صبح

مرا هوای تند دردناک وغم انگیز هفتمین ماه بی نهالی ........!

قلبم می سوزد .وای ....مادری دل سوخته .میسوزد

درامتداد چشم اندازی که تنها نقطه عطفتلاقی دیده گانم ...نهال تو بودی .

 واکنون نظاره گر انم بسی درد ...که شتابان گریختی ...

وچنان شتابان سپیدی روز را به پرواز ...وخود را به سرخی غروبی سرد تسلیم کردی .

که گویا...در خاطرت نمانده بود . که من هم با نبودنت تمامییت ام را به تن سرد سیاه شب می سپارم .

شب همچنان در کمین لحظه به لحظه من است .

ومن هنوز محو انم که پروازت در گستره تاریک وسیا هش چه ارمغانی داشت . که تن گرم زندگیت را چنین به مقاومت بستر مرگ کشاندی ؟

نهالم ...دخترکم ...زندگیم بی تو ...اه ...اه ...... وحسرت تا اخرین لحظه نفسهایم ............................ !



لیست کل یادداشت های این وبلاگ