سه شنبه 90 مهر 19 , ساعت 11:0 عصر

دگر روی شاخه ی گل، غنچه ای نمی خندد

دگر طفل تو "زهره رمضانی" نام تو را صدا نمی زند یا اگر می زند می گوید که تو برنمی گردی

و دیگر برای همیشه تو را نخواهد دید.

تصوّری است همیشه.همیشه بی تصویر ...همیشه بی تعبیر

نهال ام نهال های جوان اسیر گلدان را کدام دست نوازشگری آب خواهد داد؟

چه کسی به جای تو پشت پنجره های کهریزک پیچ و تاب خواهد خورد؟

امید آمدنت را به کور خواهم برد

کس نمی داند که در فراغ تو دیگر چگونه خواهم زیست و

چگونه خواهم مرد؟


دوشنبه 90 مهر 18 , ساعت 11:0 عصر

بعد از تو در شبان تیره و تار من

بعد از چگونه آتش نهفته در جانم

این سینه سوز تاول زده را که بعد از تو نیستم...

وقتی که نیستی با همه بیگانه ام

وقتی که نیستی...نور حیات در هرچه هست و نیست ...خاموش می ماند

ای مهربان تر از من-با من

در دستانت عشق بود و مهربانی

چرا دریغ کردی از من

آواز مهربانی هایت در کوچه ی باغ محبّت

مثل شکوفه های...

در نهایت سادگی و ایثار...

با غربت و غریب در کجا رمیده است تا بی نهایت


یکشنبه 90 مهر 17 , ساعت 11:0 عصر

کو یک خنده ...یک تبسم زیبا

یک صوت صادقانه...یک آوای بی ریا؟

چه باید کرد...بیم من همه این بود که مبادا...

بیم داشتم.ویران شود...تمامی عشقم

خدایا ...چگونه نشاندی...این چنین افسوس و حسرت

چرا...نشاندی این همه تلخی و درد و زجر عریان را...

 می سوزم در شعله های خشم خروشان خویش

در من دیگر نمانده شکیبایی...به پیری نشسته ام

جان خسته ام در نبود نهال ام

می گریم تا صبحگاه تا سپیده دمان

در سکوت خیابان ها

در تنهایی و خلوت شب ها

می گریم در فصل برگ ریز که گرفتی نهالم را...

چه دل گیرانه چنان غروب غم زده پاییز


جمعه 90 مهر 15 , ساعت 11:0 عصر

از تو می پرسم :به کجا باید رفت؟

غم ام از وحشت بوسیدنت نیست

غم من غربت تنهایی هاست

که تنهایم...آن روز ها که با تو بودم...

امروز بی توام

امروز که بی تو ام ...با تو ام

در التهاب دیدنت...در انتظار بودنت...در غربت نبودنت...در آرزوی...

ای کاش...بودنت

تنها نشسته ام محروم از نوازش دست نرم و مهربانت ...

ای کاش خاکستر وجود من را با خویش می بردی باد

ای داد...دیدم که گردباد حتّی خاکستر وجودم را هم با خود نمی برد

نهالم...دیدم در انزوای خلوت شبهایت گریستی

دستانت زلال اشک های روانت را پنهان و ساکت...

و دریای آرزو:در این دل شکسته ام نشاندی ...صد افسوس


پنج شنبه 90 مهر 14 , ساعت 11:0 عصر

برمیگردم...پیش تو...من عازم ره توام

گفتی وداع؟...یا که نه...

نهال وداع نکرد. نخواهد کرد.

گفتی وداع...نشنیدم...رفتی و ندیدم...

دشوار حالتی است

توقع عاشق ...با نگاهی گویا و لبانی خاموش

بی شک و شبه و تردید...بی گمان ...از پیکرم جدا می شوم.از قید تن رها می شوم

با تو خواهم بود ...نهالم

شاید که مرده ام من...

گفتم اگر مردن این است

 چه شیرین است با تو بودن... نهالم


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ