سه شنبه 90 مهر 12 , ساعت 11:0 عصر

با خود...من و نهالی که مرا محنت بی آبی در خود افسرد

تو می توانستی فردا ...تنومند درختی باشی

امّا ریشه ات را با تیشه...نو نهال ام ...که

هیبت تیشه ام افسرده ام کرد...غرق در بی خبری...

هنگامه ی جنون بود...آنجا که نجوای درد و ضجّه از لابه لای دل شکسته ام آیینه به گرد نشسته به نوشته هایی

که خوابی طولانی طلب کرده ...دیگر برای همیشه...

در خواب می رود.با طعنه های تلخ.با طعن جانشکر

با حرف هایش...چه رنجی...با طعنه هایش چه گنجی

 

خورشید خواب است و شب آغاز شد.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ