شنبه 90 اسفند 20 , ساعت 7:0 عصر

بووووسبه مناسبت سی وهفتمین سال شکفتن ات .....نهال عشق

به سمتی میرویم

سمتی مثل تمنای تو

مثل دوست داشتنهای تو

ومثل..............................

میرویم وانتظار نداریم به ریشه های تو برسیم.......

هراس داریم دقیقه ها بپوسند وموها به سپیدی کامل گرایند وراهمان در میان انتظار تا رسیدن به قله رویا های تو تنها بماند.

به هیچ وجه از دست نخواهیم داد بهره جستن هایمان را ....

بهار هشدار مان میدهد

بهار همزاد ماست

بهار هیچگاه دلواپس عبور لحظه ها نیست . چون هر لحظه اش در کار شکفتن است .

چون من ... چون تو... چون ما......

در حلول بهار ...نهال این بار با تو بهاری می اندیشیم ورخت هی روز مررگی را به چوب رختی عادت میاویزیم وبه سمت بهار پر میکشیم وبا تو باور های زرد، سرد ومنجمد را اد شاخ وبرگ های ذهنمان دور می نماییم وبه حرکت سبزت در قامت سروت فکر میکنیم .

تردیدهای یاس اور را از مسیر زندگیمان دور وخودرا عاری از هر شایبه  در معبر زمان با تو قرار خواهیم داد .چون بهار در کالبد سال وماه نیست .تلنگر دلنشینی است به تنهایی ملال اور ما.

وچون ویژه گی اش از جنس توست ...پاسش میداریم

تو از افتاب سهمی بزرگ داشتی واز پرنده به قدر همه روز های خیس پاییز واز اسمان به قدر تگرگ واز درد ......به قدر  مرگ

وازعشق به میهن ومردم وازادگی ............. به جاودانگیت          

                                            میلادت مبارک ....نهالمان                                           

   


چهارشنبه 90 اسفند 17 , ساعت 11:0 عصر

اگر روشندلان از لذت دیدار ......بی پایان روزگار محرومند.

وای بر حال من که کور دلی شده ام که چشمانم تنها زیستن است

به چهر ه ام که گهگاه گواهی است  بر گذر مکرر ...رازهای سهمگین

فرسودگی بر تمام جانم سلطه جسته وخستگی ....حضور بودن را کرخ کرده است .

اگر بودن را چنین عبارتی شایسته است ....بهتر است ..........

لحظه های سرشار از دریغ حضور باشد ......

در حستجوی این دستاویز های گران ...چه بی رحمانه  به هر انچه که بر پیرامونم نقش بسته گرهی از فردا می فشانم .

چه سرگردان ومضطرب وپریشان در پیشان شتابانم ....چرا که ارزوهایم همراه با نهالم .....پر گشودند


چهارشنبه 90 اسفند 17 , ساعت 10:0 عصر

نهال وقتی تو نیستی دستانم به وسعت فاصله ها خالیست.

وباد غریبی با یک پرنده در شانه شب ..تنها در اوج تنهای شب

به هم نشینی میاید ...وبا وزش بیرحمانه اش شانه های امیدم را میلرزاند. 

و..وقتی می فهم باز تو نیستی چشمانم طعم باران میگیرد

وپرنده های زخم خورده دسته دسته از انتظار خیسی چشمانم

برمی خیزند . وروی گونه ها دست وپا میزند.

وقتی تو نیستی روح فرسوده ام از بارش تند فاصله ها تب میکند .

ولحن معصوم ...احساسم لب به هذیان می گشاید .

وقتی تو نیستی حصار سخت دوری محکم تر میشود .

واین چنین بی تو می مانم.....

وقتی تو نیستی باغبان پیر خاطراتم دگر شاخه ای تبسم به

غمگینی چهره ام نمی فروشد .

وهر گاه بی تو بودن سخت ازارم میدهد ...با سبوی کهنه خاطر ه ها

یاد وخاطرت را اب میدهم ...........

 


چهارشنبه 90 اسفند 17 , ساعت 9:0 عصر

او بی صداتر از همیشه که به مثابه فریادش بود .در بیکران واژه هایش

در اوج خزان بهاری را می طلبید که استخوانهای خسته اش شکوفه کند

واز برگ برگ ان فریاد ...ازادی بر اید .

او بوی ستاره را لمس کرد وبا چکاوک به سخن نشست ودر واپسین لحظات

وداعش به هنگام پرواز .....رازی در گوش ایینه ها سپرد وعطر قامتش را به

افتاب تکیه داد...............

 


چهارشنبه 90 اسفند 17 , ساعت 9:0 عصر

تهال ...باور تلخ نبودنت تاوان کدامین گناه من بود که من باید پس بدهم .

طاقتم زرد شد      " چرا  ؟ نهال امدنت نمی روید   چرا  ؟

در ان نوبت که خورشید را هاله ای از ابهام پوشانید .

وبرستارگان درخشندگی را چشم فرو بست......

وکوهها را در پس لرزه های سهمگین خود فرو ریخت .

اری .... درختان هم گریستند . واز پس لرزه های..گریه های من...

نهالم ...اندوهبار است این ثانیه ها  ...

حال در لابه لای این دل تنهایم ....من مانده ام با دریایی از رویاهای بی فرجام.....

نمی یابمت ......تا چه هنگام ....


   1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ