پناه خاطراتم :
چگونه توان گفت.هنوز دو چشمت روشن وبامنی. هنوز بامنی
ای که سیر در افاق روح میکردی . چگونه نفس خود د رحصار خویش گرفتی
حال توان گفتن از من رمیده .رهیده تاب وتوان ازتنم .....چه انتظار عظیمی نشسته بردلم .
میان این برهوت ...این منم . مبهوت ...که دشت تشنه عشق است وتو نهالم ...تمامی عشق
هر ان بیمی است وهمبشه دلهره بامن است
میگذاشتی تامن هم باتو مهربانی خود را به خاک عرضه کنیم . ای تمامیت عشق.
امسال در من بهاری نخواهد بود
چنان پوسیده ام در خویش
که یارای باز روییدن ...نتوانم
کجا فرار کنم ....
که چاره این جان بیقرار کنم
اتش گرفته ام در باه
نتوانم شعله را مهار کنم
امیدی محال است که شب ها انتظار کنم
شب ها میان ظلمت مطلق ...سکوت محض..هجوم دغدغه
فریاد ‚نهال ...نهال...
با قطره های اشک روی گونه هایم
سرود صبح را هموار کنم
امسال در من بهاری نخواهد بود
چنان پوسیده ام در خویش
که یارای باز روییدن ...نتوانم
کجا فرار کنم ....
که چاره این جان بیقرار کنم
اتش گرفته ام در باه
نتوانم شعله را مهار کنم
امیدی محال است که شب ها انتظار کنم
شب ها میان ظلمت مطلق ...سکوت محض..هجوم دغدغه
فریاد ‚نهال ...نهال...
با قطره های اشک روی گونه هایم
سرود صبح را هموار کنم
سرگشته ام
نه راهی پس ‚ پشت .....ونه پیش رو دارم
من از خود بدون تو رهایی ندارم
زتو کسستن نتوانم
بی تو نتوان که باشم
سهم من رفتن تو در ان روز غم انگیز پاییز
در رهی دور و دراز ........
انتظاریست که پایانش نیست
سهم من خشکیده
سهم من خشاب های خالی فنو باربیتال
سهم من از تو افسوس
سهم من تنها درد و زجر ی عریان
کوچه ای است در سجاد
کوچه ای غمناک
کوچه ای باریک
که دلم در ان کوجه میگیرد
در ان کوچه نفسم میگیرد
در ان کوچه همه خاطره نهال عشق
در دلم غوغایی است
اری .. در گذر کوچه
کوچه دیگر خالیست
این منم خالی تر
مادری تنها و پیر وخسته وناتوات از رفتن
چهره ام خیس از اشک
زانوانم لرزان وخسته
دستانم پیر وفرسوده
کمی انسوتر ....زندگی دارد . جریان
ندانند حال من ...وای برمن
لیست کل یادداشت های این وبلاگ