دوشنبه 90 دی 19 , ساعت 9:0 عصر

چقد ر خسته ام .....دل کنده  از همه جا...... ثانیه هاگم شده اند ....... دقیقه ها سرگردان .... و من در حسر ت ....حسر ت .ارزویی عبث .   به چه امید در اینجا نشسته ام  ....نمیدانم ؟   تابه کی این چنین در این خلوت بگر یم . تا به کی در این غم غربت اشک به ریزم . میخواهم نهالم را  نهالم  ... که چقدر بی تو تنهایم و  سر گردان  که همه هستی ام تو بودی . حال .  زنده ای هستم  مرده وار .باغمها ودردهای فر اوان . غبا ری از ابهام پیچیدگی .....پر از ابهام   معلق و غولی از نگرانی / نهاد/ روبرویم ایستاده .در برزخی از .....چه کنم ؟ چه   بخت شو می گریبانم را گرفته ...


پنج شنبه 90 آذر 3 , ساعت 11:0 عصر

نگاه ازصدای تو چه مومنانه ایمن میشد . وقتی مرا اواز میکردی   call  from  Nahal چه بالا وبلند  پرواز کردی واغاز کردی سلامی به افتاب ازدریچه ای تاریک چشم انتظار سپیده دمی.........ونوبت خودرا انتظار می کشم. راه نیست . شب نیست .نه روز است ونه افتاب...دشنه ای تلخ بر گرده .

که خاموشی ام هزاران زبان سخن دارد .                                         


شنبه 90 آبان 21 , ساعت 11:0 عصر

شرح درد را بنویسم...شرح درد چه بود؟

ساعت از کار مانده بود.

ایستاده بودم

همه چیز گم بود

او خفته بود

هنگامی که به آسمان می رفت به خواب رفت

اوّل فصل پاییز بود 6/7/1390

او عظیم بود و صاحب جمال

او را می شناختم

روی کاناپه خوابیده بود

چشمانش را نگشود

صدایش کردم

جوابی نداد...باز هم جوابی نداد

خونی گوشه ی لب هایش بود

او را بوییدم.او را بوسیدم.خون کنار لبش را لیسیدم

گویی که سال هاست خوابیده است

ملاءکه بر بام خانه اش به او صبح بخیر می گفتند

سراپا در درد ایستاده بودم

در برابر مرگ ایستاده بودم

لباس بر تنم سنگین بود

درد در انگشتانم شمرده می شد

گویا در کودکی ام گم شده بودم

چه آرام مرده بودم.مرده ای در کنار فرشته ای که به خوایب رفته بود

آنجا کسی آرمیده بود که مرگ را یافته بود.ناگهان شنیدن صدایم تا آسمان...

طلوع باران بود که در دستانم می بارید

رگ های دستم چه زود پیر شدند

آسمان گویا تمام شد.همه چیز خاموش شد

او نهال بود

هزاران اندوه ، سبدی از درد در سینه دارم.خنجری بر سینه ام هر لحظه فرود می آید.خنجر کند می شود

مجدداً فرودد می آید

من مانده ام و این خانه که در و پنجره اش را به سوی سرما بسته ام ولی هزاران افسوس که از پنجره ی بسته هم باز هم

غم به خانه ام می آید

اینها همه غم و اندوه است که در قلبم ذخیره شده

اکنون چنان ابری بر دلم می تابد که باران را گریه می کنم

غصه در خانه ام دوام دارد

غصه محرم من شده است

خانه ام را گرم می کند

گویی هزاران سال است که با من هم خانه است

لحظه هایم آغشته از غصه است.در استحاله ای از غصه پیر می شوم

 

 

 

 


سه شنبه 90 مهر 19 , ساعت 11:0 عصر

دگر روی شاخه ی گل، غنچه ای نمی خندد

دگر طفل تو "زهره رمضانی" نام تو را صدا نمی زند یا اگر می زند می گوید که تو برنمی گردی

و دیگر برای همیشه تو را نخواهد دید.

تصوّری است همیشه.همیشه بی تصویر ...همیشه بی تعبیر

نهال ام نهال های جوان اسیر گلدان را کدام دست نوازشگری آب خواهد داد؟

چه کسی به جای تو پشت پنجره های کهریزک پیچ و تاب خواهد خورد؟

امید آمدنت را به کور خواهم برد

کس نمی داند که در فراغ تو دیگر چگونه خواهم زیست و

چگونه خواهم مرد؟


دوشنبه 90 مهر 18 , ساعت 11:0 عصر

بعد از تو در شبان تیره و تار من

بعد از چگونه آتش نهفته در جانم

این سینه سوز تاول زده را که بعد از تو نیستم...

وقتی که نیستی با همه بیگانه ام

وقتی که نیستی...نور حیات در هرچه هست و نیست ...خاموش می ماند

ای مهربان تر از من-با من

در دستانت عشق بود و مهربانی

چرا دریغ کردی از من

آواز مهربانی هایت در کوچه ی باغ محبّت

مثل شکوفه های...

در نهایت سادگی و ایثار...

با غربت و غریب در کجا رمیده است تا بی نهایت


<   <<   11   12   13      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ